این نگاهت
چه استادانه
همهمۀ سکوت را می شکند
و من چه ناشیانه
تو را با واژه های پر سروصدا
می سُرایم..
وقتی از تو می نویسم
کلمات در برابر چشمانم می رقصند
حضورت در شعر من
موسیقی لطیفی ست که جهانم را می نوازد..
رنگ میکنم دنیایم را
با زیباترین رنگهای خدا
با رنگین کمان زیبا
دنیای من با تیرگیها بیگانه است
فقط شادی و لبخند
لطفا لبخند بزنید
حسی که امروز قلبم را فراگرفته است
حس خوب باتوبودن است
تا انتهای دنیا
حسی که تو درقلبم نشانده ای
حس غریبی است
چیزی شبیه عشق
اما غمگین
به غمگینی چشمانت به شیرینی لبهایت
درظلمت شب
به شهادت مهتاب
دردادگاه عشق
اقرارمیکنم که خسته ام
وتو حکم را به مرگ خودصادرمیکنی
عشق من
اگرمن باتوخسته ام بی تومیمیرم
این را نمیدانی؟؟
نظرات شما عزیزان: